[ پارت ⁶\³]
جیمین:"خب؟"
کوک:"خب؟"
جیمین:"حالا کی اول میره؟"
درحالی که همشون لب استخر ایستاده بودن تهیونگ از پنجاه فرسخ اونورتر بدو بدو پرید تویه آب
بعد جیمین ، جیهوپ ، جین ، نامجون ، شوگا رفتن داخل
تهیونگ:"ا/ت نمیخوای بیای پیش ما؟"
ا/ت:"خب میدونی نشنیدم کسی با این لباسا بره داخل آب"
نامجون:"این که مشکلی نداره ... لینا بهت لباس میده،مگه نه؟"
کل نگاها برگشت سمت لینا جوری بود که نمیشد نه گفت
آخرش با حرص گفت
لینا:"پاشو باهام بیا"
وقتی وارد اتاقش شدم لباسی رو سمتم پرت کرد و بلند شد و بیخ گوشم پچ پچ کرد
لینا:"حواست بهش باشه ... با اینکه کهنهاس ولی بازم به تن تو زیادیه"
سعی کردم بازم اعصابمو کنترل کنم
وقتی رفت بیرون ، لباسام رو تا کردم و رویه تخت گذاشتم
و پوشیدمش یکم معذب بودم دوست نداشتم اینطوری برم پیش یه جمع از پسرا
تمام موهامو ریختم دورم با اینکه فایده ایی نداشت ولی حس امنیت داشتم
کل لباس زیرام رو دراوردم حتی چیزای شخصیم رو
سینه هام مثل همیشه تخت نبودن
الان که نباید اینجوری میشدن
بزرگ و خیلی گوشی به نظرم میرسیدن جوری که وقتی جلورو نگاه میکردم نصف دیدم اونا بودن
نوک نیپل هام بیرون زده بودن و حسابی خجالت کشیدم
ولی هیچ چاره ایی نداشتم
بیرون رفتم و کنارشون نشستم و سعی کردم بدنمو خشک نگهدارم
نشستم و پاهامو تا زانو تویه آب گذاشتم
جیمین:"نمیخوای بیای داخل آب"
بی گدار به آب زدم و دروغ گفتم
ا/ت:"میدونی ام .... من نمیتونم داخل آب شنا کنم فکر کنم پاهام اونقدر بلند نباشن که به ته استخر برسن...ترجیح میدم همین بالا بشینم و نگاه کنم"
تهیونگ::هعی باهام شوخی نکن"
تهیونگ سمت من اومد و پاهامو گرفت
تهیونگ:"اگر لازم بود کمکت میکنم"
و داخل آب کشیدم و افتادم
اول به خاطر اینکه یهو وارد آب شدم سنگینی آب بهم فشار اورد و نتونستم خودمو جمع کنم
......
این داستان ادامه دارد ...!♡
باورم نمیشه فقط داخل دوساعت انقدر لایک کردین🥲❤
ببخشید کیفیت عکس بده
کوک:"خب؟"
جیمین:"حالا کی اول میره؟"
درحالی که همشون لب استخر ایستاده بودن تهیونگ از پنجاه فرسخ اونورتر بدو بدو پرید تویه آب
بعد جیمین ، جیهوپ ، جین ، نامجون ، شوگا رفتن داخل
تهیونگ:"ا/ت نمیخوای بیای پیش ما؟"
ا/ت:"خب میدونی نشنیدم کسی با این لباسا بره داخل آب"
نامجون:"این که مشکلی نداره ... لینا بهت لباس میده،مگه نه؟"
کل نگاها برگشت سمت لینا جوری بود که نمیشد نه گفت
آخرش با حرص گفت
لینا:"پاشو باهام بیا"
وقتی وارد اتاقش شدم لباسی رو سمتم پرت کرد و بلند شد و بیخ گوشم پچ پچ کرد
لینا:"حواست بهش باشه ... با اینکه کهنهاس ولی بازم به تن تو زیادیه"
سعی کردم بازم اعصابمو کنترل کنم
وقتی رفت بیرون ، لباسام رو تا کردم و رویه تخت گذاشتم
و پوشیدمش یکم معذب بودم دوست نداشتم اینطوری برم پیش یه جمع از پسرا
تمام موهامو ریختم دورم با اینکه فایده ایی نداشت ولی حس امنیت داشتم
کل لباس زیرام رو دراوردم حتی چیزای شخصیم رو
سینه هام مثل همیشه تخت نبودن
الان که نباید اینجوری میشدن
بزرگ و خیلی گوشی به نظرم میرسیدن جوری که وقتی جلورو نگاه میکردم نصف دیدم اونا بودن
نوک نیپل هام بیرون زده بودن و حسابی خجالت کشیدم
ولی هیچ چاره ایی نداشتم
بیرون رفتم و کنارشون نشستم و سعی کردم بدنمو خشک نگهدارم
نشستم و پاهامو تا زانو تویه آب گذاشتم
جیمین:"نمیخوای بیای داخل آب"
بی گدار به آب زدم و دروغ گفتم
ا/ت:"میدونی ام .... من نمیتونم داخل آب شنا کنم فکر کنم پاهام اونقدر بلند نباشن که به ته استخر برسن...ترجیح میدم همین بالا بشینم و نگاه کنم"
تهیونگ::هعی باهام شوخی نکن"
تهیونگ سمت من اومد و پاهامو گرفت
تهیونگ:"اگر لازم بود کمکت میکنم"
و داخل آب کشیدم و افتادم
اول به خاطر اینکه یهو وارد آب شدم سنگینی آب بهم فشار اورد و نتونستم خودمو جمع کنم
......
این داستان ادامه دارد ...!♡
باورم نمیشه فقط داخل دوساعت انقدر لایک کردین🥲❤
ببخشید کیفیت عکس بده
۳۵.۳k
۲۴ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.